محل تبلیغات شما



در تارکی نشسته ام،

 

دوست دارم یک شمع کنارم روشن باشد.

 

 لشکر رها شده گوزن ها در دشت پشت پنجره یورتمه میروند

 

برای خوردن اندکی شبدر.

 

خسته ام، زل میزنم به گلدان روی میز 

 

و فکر میکنم عشق به طبیعت کهن ترین رابطه عاشقانه میان انسان ها باشد 

 

خسته ام، میخواهم خودم را با موضوع عشق سرگرم کنم.

 

عشق کلمه ایی که خیلیا باور دارند بی معناست یا به قول خودشان اعتقادی بهش ندارند 

 

بعضیا فکر میکنند تجربه اش کرده اند 

 

بعضیا میخواهند تجربه اش کنن 

 

عشق یک اتم ناگهانی در که ذهن رشد میکند 

 

مثل گل روبروی من اگر به ان آب بدهیم بزرگ میشود ولی فاصله بین سرحال بودنش تا پژمرده شدن میتواند چند روز بی آبی باشد 

 

در شناختی کم،فرصتی محدود،عشق مراقبت میخواهد و چه کسی نمیداند اگر حواست نباشد مثل رویا میرود وهیچ نشان و نشانه ای نمیگذارد 

 

عشق یه کلمه مقدس،منفور،زیبا،سیاه سه کلمه ایی 

 

خیلیا با شنیدنش مشتاق میشوند 

 

خیلیا با شنیدنش پوز خند ن منتظر چرت خوانی هستند 

 

عشق نشانه ایی ندارد،در نمیزند،منت نمیکشد،منتظر نمی ماند 

 

شاید در یک شب معمولی تابستانی در چنین شب خسته ی من 

 

ادما بجای نوشتن از عشق 

 

بروند جلو آیینه و از خودشان بپرسند:چهره عشق چگونه است??


تاحالا از نزدیک ندیدمش
تاحالا توی خیابونای ولیعصر قدم نزدیم
توی مترو دستشو محکم نگرفتم، سرشو روی شونم نزاشته 
حتی نمیدونم چه بویی میده 
اما به همین سادگی رها نکردم 
توی دلم وقتی اسمش میاد 
بوی خنک و تلخ میپیچه
اما این کافی نیست و باید پیچیده تر از این حرفا باشه 
مثلا بوی خاک نم خورده و چای با هل. 
اما، اما صداش. 
تنها چیزی که ازش شنیدم، تنها چیزی که تموم وجودم رو لمس کرد، فکرم و اروم کرد، حتی خوابش و دیدم :) 
به نظرم زیباترین موسیقی که یک ادم. توی زندگیش میتونه بشنوه 
وقتی صداش رو میشنیدم، دیگه یه ادم معمولی نبودم، وقتی با من حرف میزد، تبدیل به مهم ترین ادم دنیا میشدم. 
بهش قول دادم
به ادمی که هیچوقت ندیدمش قول دادم، 
که یه روز صداشو بغل میکنم. 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

چرک نویس